حســــــــ بودنت قشنگ تریـــ ـــ ــن حس دنیاست
تو ڪـﮧ باشی ..
هر روز را .. نـــ ــــــ ــــ ـــــه!
هر ثانیه را .. عشــ ♥ــ ــ ♥ـق است !!
بـانـــو …
بغـض ها را گاهـى باید قـورت داد ،
عاشقانـه ها را از پنجـره تـُف کـرد
و درهـا را به روىِ همـه بست …
باور کــن ؛
گاهـى ” هیــچکــس ” ارزشِ دچار شـدن را نـدارد …
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟
ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد وتلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که نا گاه به یاد لحظه هایی که بودی واکنون نیستی ایستادم وآرام گریه کردم ولی اکنون می خندم
آری می خندم
به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
واقعاحيف كه............
بغض گلویم را شکست///اشک شد بر فراز گونه هایم نشست
ارامش خیال شده ارزویم///تنها رفیقم شده تنهاییم
خسته از این دنیای بیرحم///که ندارد جز دردو غم
روزگار ساز مخالف میزند///ان هم به چه شوقی میزند
سالهایی که بر من گذشت///عین کابوس جلوی چشمانم گذشت
کابوسهایی ازاردهنده و دردناک///که یادش مرا میکند غمناک
شاید لایقم باشد این سرنوشت///توی این دنیای پر از پستیو زشت
دارم به دنبال خوشبختی میگردم///چون همش غرق دردم
خسته شدم از این همه انتظاری///میگردم دنبال راه فراری
خدایا دیگه دلم طاقت نداره///این دل هم یه روز خوش نداره
پرودگارا توکل میکنم به تو///چون ندارم همدمی جزتو
کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم .حالا که بزرگیم چه دلتنگیم.
کاش دلهامون به بزرگیه بچگی بود.کاش همون کودکی بودیم که
حرفهاش رو میشد ازنگاهش خوندکاش برای حرف زدن نیازی به صحبت
کردن نداشتیم.کاش برای حرف زدن نگاه کافی بود.کاش قلبها در چهره بود.
اما حالا اگر فریاد هم بزنیم هیچکس نمیفهمه ودلخوش کردیم که سکوت کردیم.
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست.سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از
هزار فریادیست که هیچ کس نفهمه.سکوتی که سر شار از ناگفته هاس.
ناگته هایی که گفتنش یک دردو نگفتنش هزاران درد داره.
دنیا رو ببین......بچه که بودیم از اسمون بارون میومد.
بزرگ که شدیم از چشم هامون میات.بچه که بودیم همه چشمهای خیسمون رو
میدیدن.بزرگ که شدیم هیچ کس نمیبینه.بچه که بودبم توی جمع گریه میکردیم.
بزرگ شدیم توی خلوت.بچه بودیم راحت ذلموننمیشکست بزرک شدیم
خیلی اسون دلمون میشکنه .بچه که بودیم همه رو ده تا دوست داشتیم.
بزرگ که شدیمبعضیهارو هیچی.بعضی هارو کم و بعضی هارو بینهایت
دوست داریم.بچه که بودیم قضاوت نمیکردیم و همه یکسان بودن.بزرگ که شدیم
قضاوت های درست وغلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه. کاش هنوزم
همه رو به اندازه ی همون بچگی ده تا دوست داشتیم.
بچه بودیمدردو دلهارو به ناله ایی میگفتیم همه میفهمیدند.بزرگ که شدیم
دردو دل را به صد زبان میگیم هیچ کس نمیفهمه.بچه که بودیم
دوستیهامون تا نداشت.بزرگ که شدیم دوستیهامون تا داره.
بچه که بودیم بزرگترین ارزومون داشتن کوچیترین چیز بود.
بزرگ که شدیم کوچیکترین ارزومون داشتن بزرگترین چیزه.
بچه که بودیم ارزومون بزرگ شدن بود. بزرگ که شدیم حسرت برگشتن
به بچگی رو داریم.بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگتر هارو
در می اوریم. بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیمیک ساعت بعد از یادمون میرفت.
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و اشتی نمیکنیم.
بچه که بودیم گاهی با یه تکه نخ سرگرم میشدیم.بزرگ که شدیم حتی100کلاف هم
سرگرممون نمیکنه.بچه که بودیم بچه بودیم.بزرگ شدیم.بزرگ نشدیم که هیچ.
دیگه همون بچه هم نیستیم.ای کاش باهمون صفت خوب و پاک بچگی بزرگ میشدیم.
سهم من از تو چی بوده؟ پشت پا یا خنجر از پشت
تو منو دوستم نداشتی حتی قد نوک انگشت
سهم من از تو چی بوده؟ جای خالیت توی خونه
حق دارن آدما ولله که به من میگن دیوونه
نگو یه فرصت دیگه کار از این حرفا گذشته
دیگه چاره ای جز این نیست آخه کار سرنوشته
نگو یه فرصت دیگه خود من هم کم آوردم
حیف اون همه نوازش چقده غصتو خوردم
برو با خیال راحت من ازت گله ندارم
حرفشم نزن عزیزم آخه حوصله ندارم
برو با خیال راحت اینجا قلبی نشکسته
دیگه بر نگرد که اینجا کسی منتظر نشسته
بیا تا قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده
چه عاشقانه نگاهم می کردی و حرف می زدی
چرا رفتی از کنارم؟
تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت
با چند خاطره ماندم
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین باهم بودن تکرار شود
دلم بد جور برای تو برای حرف هایت تنگ
صدای خنده هایت تنگ شده
با آمدنت من را دوباره زنده کن
واحساس را دوباره در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از همیشه از تو آن عشق پاکت بنویسم
ϰ-†нêmê§ |